زنى به نام «اسکناس» - حاشیه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که عوض را باور کند ، در بخشش جوانمرد بود . [نهج البلاغه]
3  حاشیه  4

زنى به نام «اسکناس» (یکشنبه 87/3/19 :: ساعت 1:46 صبح )
زنى به نام «اسکناس» چندى قبل با مراجعه به اداره ثبت احوال و ارائه تقاضاى تغییر نام گفت: 45 سال پیش در روستایى دورافتاده در خانواده اى فقیر به دنیا آمدم. پدرم نام مرا که یازدهمین فرزند خانواده بودم «اسکناس» گذاشت. کم کم متوجه شدم اسم عجیب و غریبم با همه همبازى هایم فرق دارد. خاطره تلخ نخستین روز مدرسه را هنوز به یاد دارم. آن روز وقتى سر کلاس، معلم روستا اسم مرا خواند، همه بچه ها به خنده افتادند و من با گریه به خانه برگشتم. بارها به خاطر اسمم مورد تمسخر دیگران قرار گرفتم. این مشکل در تمام عمر عذابم مى داد و همیشه از این که کسى اسمم را بپرسد وحشت داشتم. حتى وقتى به بانک مراجعه مى کردم، نگاه تعجب انگیز مشتریان و کارمندان بانک آزارم مى داد.

 

 خیلى وقت ها به ناچار خودم را به اسم دیگرى معرفى مى کردم تا روابط دوستانه ام تحت تأثیر این نام قرار نگیرد. حتى یکى، دو بار خواستگارانم وقتى متوجه اسمم شدند، با آنکه شرایط مان خیلى نزدیک بود از ادامه ی راه منصرف شده و با دید تمسخر به من و خانواده ام نگاه کردند. نام «اسکناس» دردسرهاى زیادى برایم داشته است.

 

زن آهى کشید و ادامه داد: 15 ساله بودم که برادر یکى از دوستانم مرا به خاطر نام عجیبم مورد تمسخر قرار داد و این ماجرا دعواى شدید خانوادگى را همراه داشت. در جریان این درگیرى فهمیدم پدرم کارگر زحمتکشى بوده که با کشاورزى روى زمین هاى اجاره اى شکم خانواده ی پر تعدادش را سیر مى کرده است. به همین خاطر هیچ وقت اسکناس در خانه نداشته و همیشه رؤیاى پولدار شدن در سر داشته است. شوق و علاقه پدرم به داشتن اسکناس و نگه داشتن آن به طور ثابت در خانه براى رهایى از فقر و فلاکت باعث شد تا پدر، مرا «اسکناس» بنامد تا شاید به برکت تولدم و تکرار و تلقین این نام، وضع مالى خود و خانواده دگرگون شود.

 

 کم کم خواهران و برادران بزرگترم به خانه بخت رفتند و خود به خود فشار مالى خانواده کمتر شد. پدر هم به خاطر سادگى و صفاى وجودش باور کرد بهبود اوضاع به خاطر نام من و حضور همیشگى «اسکناس» در خانه اش است. با این که از داشتن این اسم در عذاب بودم و آن را نمى پسندیدم، به خاطر باورهاى پدر این رنج را تحمل کرده و دم برنیاوردم.

 

تا این که پس از ازدواج و تشکیل زندگى صاحب سه فرزند شدم. پدرم هم بر اثر سکته قلبى و کهولت سن درگذشت.

 

زن غمگین سرى تکان داد و گفت: فرزندانم نیز بارها با اعتراض به اسمم، مرا نزد دوستان و همکلاسى هایشان به نام دیگرى معرفى کردند. اما پس از مرگ پدرم هم به خود اجازه نمى دادم روى حرف او حرفى بزنم و اعتراضى کنم. تا این که مدتى قبل پسرم هنگام بازى در زمین فوتبال به خاطر برخورد آرنج یکى از دوستانش با گیجگاه سرش بى هوش شد و روى زمین افتاد. سه شبانه روز بیدارى و مراقبت از پسرم در بیمارستان را با دعا و مناجات پشت سرگذاشتم و دست به دامان حضرت فاطمه(سلام الله) شدم و براى شفاى پسرم از درگاه خداوند به ایشان توسل کردم. فرزندم پس از چند روز به طور معجزه آسایى از مرگ نجات یافت و از حالت اغماء خارج شد. بنابراین تصمیم گرفتم با ادا کردن نذرم اسمم را تغییر دهم. چون به این نتیجه رسیدم «اسکناس» داشتن یا نداشتن مهم نیست، بلکه بزرگترین نعمت سلامتى است. از طرفى پدرم هم در قید حیات نیست و من که تاکنون به احترام او این همه سختى را تحمل کردم، دلیلى براى حفظ این نام عجیب نمى بینم.

 

 با طرح تقاضاى این زن در هیأت حل اختلاف اداره ثبت احوال و تکمیل فرم درخواست، هیأت کارشناسى با بررسى این موضوع که نام «اسکناس» در فهرست اسامى نامناسب و مغایر با جنسیت متقاضى است، درخواست وى را پذیرفتند. آنها داشتن اسمى شایسته و نیکو را حق این زن دانستند و پس از انجام اقدام هاى مقدماتى شناسنامه وى را براى تغییر نام به محل صدور آن ارسال کردند. بدین ترتیب نام این زن پس از 45 سال تغییر کرد.

 

منبع : روزنامه ایران


¤ نویسنده: متین



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

»» منوها
[ RSS ]
[خانه]
[درباره من]
[ارتباط با من]
[پارسی بلاگ]
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 15
مجموع بازدیدها: 79377
 

»» درباره خودم
 

»»فهرست موضوعی یادداشت ها
 

»» آرشیو نوشته های قبلی
 

»» لوگوی خودم

 

»» اشتراک در وبلاک
 
 

»» دوستان من
 

»» لوگوی دوستان من
 



سیستم افزایش بازدید